سفرنامه همسفر شراب، نوشته آقای دکتر محمد صادق رسولی در رابطه با سفر از تهران به قلب شهر نیویورک آمریکا است که به صورت سفرنامهای جذاب و خواندنی منتشر شده است. در این پست بخش دوم این سفرنامه را در اختیار شما عزیزان قرار داده ایم.
اولین شب آرامش در نیویورک
مثل این که چارهای نداشتیم جام شراب را در سفرنامه همسفر شراب بنوشیم. جز این که مهمان کسی شویم که حتی یک بار هم ندیده بودیم. تنها به گواه یک عکس و یک صفحهٔ وب شخصی و چند مقاله میدانستیم میزبانمان هموطنی است مسلمان؛ همین و بس. کجایی است و از کجا آمده و آمدنش بهر چه بود را نمیدانستیم. القصه چارهای نبود جز دل به دریا زدن در مملکتی غریب. خیلی دلم میخواست اولین شب را در خانهٔ خودم باشم حتی اگر آن خانه هیچ نداشته باشد ولی نشد. از طرفی دیگر شاید این دیدار اجباری برایمان منفعت زیادی میداشت من جمله این که میشد ره صد سالهای را در شبی طی کرد.

سفرنامه آمریکا در منهتن شهر نیویورک
فاصله بین خیابان ۱۲۲ غربی تا خیابان ۱۱۲ غربی کمتر از ۵ دقیقه بود. تاکسی به مقصد رسید. ساختمانی ۱۰-۱۲ طبقه (دقیقاً تعداد طبقات یادم نیست) نبش خیابان برادوی که دیوارهایش قرمز رنگ بودند. وسایل را با کمک راننده از تاکسی پیاده کردیم. از راننده قیمت را پرسیدم. گفت: «خب! میدانی… هممم… یک ایست داشتیم و … هممم… هممم… میشود ۶۳ دلار». حس میکردم اگر بخواهم به زبان ابوهندل های ایران ترجمه کنم چیزی میشد مانند: «قابل نداره. باشه حالا. بیتعارف. جون داداش. پیش خودت بمونه. قابلدار نیست. میشه ۱۰ تومن». شنیده بودم خوب است برای راننده ها پول انعام یا به قول خودشان تیپ هم بپردازیم ولی در حد شنیدن ماند. اسکناس ۱۰۰ دلاری را به راننده دادم. رفت روی صندلیاش نشست و از توی داشبورد بقیهٔ پول را پس داد. من هم حرفی از انعام نزدم.
در نزد هموطن ایرانی مان
همسرم زنگ در خانه را زد. در را باز کردند. همسرم به طبقهٔ نهم ساختمان رفت تا قبل از هر چیزی با صاحب خانه سلام و علیکی داشته باشد. من هم توی پیادهرو منتظر بودم تا صدایم کند. همسرم آمد پایین و گفت وارد شوم. از در اول ساختمان که رد شدم درِ دومی وجود داشت که بیشترش شیشهای بود. از آن طرف شیشه، نگهبان ساختمان را میدیدم که روی میزش نشسته است. در به رویم باز بود ولی معلوم بود که در یا با کلید باز میشود یا با وارد کردن رمز ورود به صفحهکلید کنار در. نگهبان خانمی سیاهپوست با لباس فرم سرمهای و جثهای به نسبت بزرگ بود. تا مرا دید با خندهای انگار داشت خوش آمد گفت. آسانسور در سمت چپ صندلی نگهبان قرار داشت. سوار آسانسور شدم و به طبقهٔ نهم رفتم. از آسانسور که پیاده شدم از راهروی تنگ ساختمان با دیوارهای کرمی رنگ با عبور از راهرو و دو سه گردش به راست و چپ پشت سر هم به منزل میزبان رسیدم. در نیمهباز بود.ورودی خانه راهرویی تنگ و کوتاه به اندازهٔ کمتر از دو متر و در انتهای آن هال بود که با پارکت چوبی پوشیده شده بود. وسط هال فرش ابریشمی فیروزهایرنگ سهمتری چشم را نوازش میکرد. چمدانها را در همان راهرو گذاشتم.

از فرش وسط هال معلوم بود که اینجا رنگ و بوی زندگی ایرانی وجود دارد. کفش را درآوردم و به سمت مبلی که روبروی در خانه قرار داشت رفتم و نشستم. آفتاب بیجانی از سمت رودخانهای که از پنجرههای پشت مبل معلوم بود بر روی عسلی جلوی مبل میبارید. روی عسلی شیشهای جلوی مبل سبد میوه قرار داشت و روی در و دیوار، تابلوهای زینتی ایرانی مثل «و ان یکاد». مبلها پشت به پنجره قرار داده شده بودند و منظرهٔ رودخانهٔ هادسن، که در غرب منهتن نیویورک است، از پنجره دیده میشد.
صاحبخانه برایمان چای آورد. سر صحبت باز شد. از دانشکده و استادم پرسید و این که قبل از این کجا درس خواندهام. خودش و همسرش از دانشجویان سابق شریف بودند که البته همسرش بعد از فارغالتحصیلی از امآیتی و کار در مایکروسافت، کارمند گوگل در نیویورک شده بود. در وصفشان همین بس که مهماننوازیشان هم بوی ایرانی بودن میداد و هم بوی مسلمانی.
مخارج زندگی در نیویورک
آن شب، تجربهٔ جالبی برایمان بود. در مورد قوانین دانشگاه، نحوه باز کردن حساب بانکی، نحوه اخذ واحد و بهترین راه خرید در آمریکا تجربه هایی را شنیدم که هر کدامش شاید به قیمت هفته ها زندگی در آمریکا ارزش داشت. گفتند که دانشگاه سیاستی دارد که خرج و مخارجش را با تجارتهایی مثل اجاره دادن املاکش درمیآورد تا به خاطر پول، مسائل علمی را از نظر کیفی دچار خدشه نکند. خانه آنها هم اجاره دانشگاه بود. خانهای یکخوابه با امکانات (یخچال، گاز و مبلمان و کولر و معاف از پرداخت هزینه آب و برق و گاز) که ماهانه حدوداً ۱۸۰۰ دلار اجارهاش میشد.
برای منی که حقوقم ۳۰۰۰ دلار در ماه بود که بعد از کسر مالیات ۲۴۰۰ دلار میشد عددی بسیار بالا بود. البته شنیده بودم که این قیمتها هم واقعی نیستند و در خارج از محدوده دانشگاه خانه های همین منطقه خیلی گرانتر اجاره داده میشوند. میگفتند که برخلاف عمده دانشگاههای معروف آمریکا، کلمبیا از نظر وسعت خیلی کوچکتر و فشردهتر است که دلیل اصلیاش هم گران بودن زمین در منهتن است. کلمبیا دانشگاهی خصوصی است که برای هر سِنت از خرج و مخارجش باید برنامه داشته باشد. حرف جالب دیگرشان این بود که خود مردم آمریکا عمدتاً علاقهای به تحصیلات تکمیلی ندارند چون دانشجویان تحصیلات تکمیلی در امریکا جز کم درآمدترین افراد هستند و در عین حال درس خواندن در مقاطع بالا جز پرزحمتترین کارهاست آن هم در بهترین سالهای جوانی.
زشتی های سفرنامه آمریکا
در مورد مردم نیویورک و شهر نیویورک هم حرفشان این بود که برخلاف چیزهایی که در مورد خوب بودن (یا به قول خودشان نایس بودن) آمریکاییها شنیدهایم این مطلب در مورد مردم نیویورک اصلاً درست نیست. اگر دیدید توی مترو پیرزن و پیرمردی ایستاده و کسی به او جا نمیدهد تعجب نکنید. اگر دیدید ملت به حق هم احترام نمیگذارند تعجب نکنید. شهر هم دست کمی از مردمش ندارد. اگر خیابان های کثیف دیدید، اگر در ایستگاه مترو موش دیدید یا بوی تعفن به مشامتان رسید زیاد تعجب نکنید. شبها به پارکها نروید که پر از آدمهای لاابالی است. فکر میکردم این کابوس قشنگ که از قضا نامش نیویورک است چقدر دیدن دارد.
آخرهای شب چشمانم داشت آفتاب مهتاب میدید. یکی از مبلها در واقع تخت مبل بود. با اندکی تغییر تبدیل به یک تخت خواب شد. روی همان مبل خوابیدیم و شبمان را صبح کردیم و این بود اولین قدم آمریکایی در سفرنامه همسفر شراب ما
چنانچه نظر، سوال، پیشنهاد و یا انتقادی داشتید، می توانید در بخش نظرات در انتهای همین پست آن را با ما در میان بگذارید.
اگر مایل به دیدن دیگر مطالب سایت ازفرنگ هستید؛ پیشنهاد می کنیم تا از مطالب زیر بازدید کنید.
- در این قسمت باید بین ۳ الی ۶ پست مربوط قرار بگیرد.
بازنشر از: سایت دلشرم
دیدگاه خود را در میان بگذارید